خاطرات من در شهید دستغیب و یگان خدمتی

قسمت سوم

خوب همونطور که حدس میزدم روز اعزام ما موکول شد به فردا 95/2/2 ساعت 1400 ترمینال شهید کلانتری.

دریافت بلیت و اعلام روز حرکت

شب قبل اعزام کلی مهمون داشتیم وقتی هم که مهمونا رفتن تازه ساعت 2300 شده بود که مادرم واسم شام مفصلی تدارک دید. خلاصه مهمون ها و شام خوردن حسابی وقت رو ازم گرفت که لحظات آخر وسایلمو جمع کردم داخل کوله پشتیم! کولهه داشت میترکید. مجبور شدم یکه ساک دسته بردارم. شب رو هم با اینکه اصن خوابم نمیبرد و کلی تو جام وول خوردم گذروندم و صبح ساعت 0600 از خواب پاشدم و رفتم ورزشگاه انقلاب.

یه عالمه کچل اونجا بود باور کنید حتی در دوران مدرسه هم این تعداد کچل ندیده بودم. با اینکه یک ربعی از وقت اعلام شده گذشته بود درب ورزشگاه هنوز باز نشده بود. هرکس یه گوشه مقابل درب با دوستان یا خانواده اش با وسایلشون ایستاده بودند.

اونجا بود که فهمیدم چقد من وسایلم زیاده هرکس تقریبا یه کوله داشت که حجم کمی از اون پر بود. شاید هم اون ها بعدا بدلیل نبردن بعضی وسایل دچار مشکل بشن یا کاملا برعکس این همه وسایلی که من دارم میبرم دست و پا گیر باشه واسم.

از فضای احساسی که بین خانواده ها در اون بین بود میگذرم.

درب باز شد و یکی یکی کچل ها وارد محوطه شدند. همه رو در یک سمت به خط کردند.

سرکار استواری که مسئول تقسیم (یا توجیه) بود, بچه های پادگان های مختلف رو جدا کرد و هر کدوم رو به سمت های مختلف به خط کرد. اینجا بود که فهمیدم ماشالله چقدر بچه های پادگان جهرم زیادن. (اونجور که آقای سرکار استوار گفت حداقل پنج شش اتوبوس میشید)

بعد از حضور غیاب بهمون بلیت دادن و گفتن ساعت 1330 ترمینال شهید کلانتری باشید. همه خوشحال بودند که یک روز دیگه هم وقت دارند و میخوان از وقتشون لذت کافی رو ببرند. من هم که حسابی با پدر مادر خداحافظی کرده بودم با روی خندان رفتم پیششون و برگشتیم خونه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهنام گمنام

قسمت دوم

یک روز قبل از اعزام به مرکز آموزشی

خوب دیگه مث اینکه واقعا رفتنی شدیم. روز آخر هستش و دارم از این ساعت های پایانی هم استفاده میکنم.

تقریبا نزدیکای عصر میرم که کچل کنم با اینکه یه حسی بهم میگه فردا حرکت نمیکنیم و موکول میشه به پسفردا ولی خوب چه یه روز دیگه چه دو روز دیگه بلاخره که چی باید کچل کنم. یه ضرب المثل ترکی هست که ترجمه شو میگم: چه حسن کچل چه کچل حسن (البته شاید همین ضرب المثل برای سایر قومیت ها هم باشه, من نسبت به چیزی که خودم میدونم میگم)

رفتم نقشه هوایی پادگان رو پیدا کردم براتون میذارمش شاید بخواید بدونید چه جوریه

دیوارهای پادگان هم که مشخصه دیگه هایلایتشون نکردم! تقریبا داخل شهر محسوب میشه!  (امیدوارم)

یکسری وسایل هم خریدم و دارم آماده می کنم که ببرم. این زیر یه لیست ازشون مینویسم, ممکنه دژبانی به یه سریاشون گیر بده و نذارن ببرم.

توی نوشته های آینده ام قطعا اشاره میکنم که کدومشون به دردم خورده و کدومشون دست و پا گیر بوده:

1) نخ و سوزن مشکی

2) چسب ها ( اعم از چسب زخم, چسب نواری, چسب قطره ای و چسب کاغذی)

3) لاک غلط گیر (صرفا جهت نوشتن کد روی وسایل برای گم نشدن)

4) ماژیک (صرفا جهت نوشتن کد روی وسایل برای گم نشدن)

5) خودکار آبی و مشکی به همراه سررسید (جهت یادداشت روزانه)

6) قیچی تاشو (امیدوارم گیر ندن)

7) سنجاق قفلی (جهت آنکادر)

8) مام

9) کرم ضد آفتاب (احتمالا خیلی تو آفتاب نگهمون دارند, جهرم هم که جهنمیه)

10) کش (جهت گت کردن)

11) دو عدد قفل آویز خیلی کوچک و کوچک (جهت قفل کیف و کمد)

12) ناخنگیر (بدون چاقو)

13) ژیلت (این رو هم امیدوارم گیر ندن)

14) قاشق, چنگال و چاقو میوه خوری فلزی (به چاقوش امیدوارم گیر ندن)

15) لیوان دسته دار استیل در دار (تو بازار خیلی زیاده)

16) یک بسته دستمال کاغذی

17) شرت آستین دارِ جیب دار

18) شلوار راحتی

19) دو عدد ملحفه سفید

20) حوله دست و صورت

21) مایع ظرفشویی (تو یدونه شیشه نوشابه کوچیک ریختم)

22) پودر لباسشویی (اینم تو یدونه شیشه آبمعدنی کوچیک ریختم)

23) اسکاج کوچک

24) لیف و صابون

25) مشنبه فریزر و تعدادی مشنبه دسته دار کوچک و همینطور تعداد کمکی مشنبه بزرگتر و مقاوم

26) برگ زرد آلو (جلوگیری از دل ضعفه)

27) مغزیجات

28) خرمای خشک و توت خشک

29) شکلات

30) نبات (مشکل گوارشی)

31) آبلیمو (جهت خیلی چیزا, ریختمش توی یه شیشه کوچیک)

32) آینه کوچک

33) جا صابونی و صابون دست و صورت (بهتره صابون خمیری بیارید که کثیف کاری نشه ولی من زیاد نگشتم و نتونستم پیدا کنم)

34) درب باز کن یا همون کنسرو باز کن

35) کارت تلفن 3 عدد (امیدوارم کم نیاد, دکه های روزنامه فروشی خیلی گرون میدن و چون زیاد میخوایم هزینه میره بالا توصیه میکنم اگه مخابرات نزدیکتون هست برید از مخابرات بخرید که بسیار اروزن میده)

36) کپی مدارک (صفحات شناسنامه, کارت ملی و برگه سفید اعزام)

36) عابر بانک سپه ( کارت بانک دیگه ای رو هم اگه دارید بیارید که اگه کارتتون گم شد زاپاس داشته باشید)

37) کارت ملی

38) کارت واکسن

39) طناب و تعدادی گیره لباس (برای پهن کردن لباس های شسته شده)

40) ساعت (یک ساعت ارزان قیمت زنگ دار که اگه گمش کردید یا شکست حسرتش رو نخورید)

41) شاید تا دقایق آخر یکسری چیزا رو هم اضافه کنم که مشخص نیست

42) کوله پشتی (جا زدن وسایل)


خوب اینا رو دارم با خودم میبرم هنوز معلوم نیست که کدوماشون بدردم بخوره! الان یکم سرم شلوغه در گیر جمع آوری این وسایل هستم. قسمت بعدی معلوم نیست کی نوشته بشه شاید فردا (ممکنه بلیط رو بدن مال پس فردا یا روز دیگه ای)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهنام گمنام

شروع راه و ثبت نام (ارسال دفترچه)

با سلام

چون این اولین ارسال و نوشته وبلاگ هست, قصد دارم یه معرفی کوچیکی در مورد فعالیت وبلاگ بگم. قصد از نوشتن مطالب اینه که تجربیات این دوران رو با خوانندگان عزیز در میون بذارم و امیدوارم تجربیات و اتفاقاتی که پیش روی من هست و قراره نوشته بشه براتون مفید و جالب باشه! چون من زیاد وبلاگ نویسی نمیکنم احتمال این رو میدم بسیاری غلط املایی و جمله بندی های اشتباه داشته باشم که پیشاپیش معذرت میخوام و بنظرم به این مسائل زیاد دقت نکنیم بهتره تا فضا کامل صمیمی باشه و لذت ببریم!!!

قسمت اول - شروع راه و ثبت نام (ارسال دفترچه)

برگردیم به شهریور 94 جایی که من فارغ التحصیل شدم و لیسانس برق قدرتم رو گرفتم. بعد از اون دیگه وقت رو هدر ندادم و یک راست برای ارسال دفترچه اقدام کردم! با اینکه میتونستم یکسال صبر کنم اما با مشورت بزرگان به این نتیجه رسیدم که وقت طلاست و نباید دست دست کرد که بهترین روزای زندگیمون حیف و میل بشه!

هیچوقت فکرشو نمیکردم همین ارسال دفترچه کلی مکافات داشته باشه! از واکسن زدن و بانک سپه رفتن بگیر تا معاینه پزشکی که امان و فغان از معاینه پزشکی!! خلاصه کارای لازم رو انجام دادم تا برگه سبز رو بهم تحویل دادن! تاریخ اعزام یک اردیبهشت 95 !!!!!!!!!!!!!!!!

قشنگ 7 ماه باید توی نوبت میموندم!! هفت ماه بیکاری! هفت ماه معطلی! هفت ماه در به دری! نگم که خود همین هفت ماه هم بر من هفت سال گذشت! و واقعا هیچکس پاسخگو ومسئول این عمر هدر رفته نیست!

بگذریم,, توی این هفت ماه برای کنکور ارشد کلی درس خوندم. با توجه به تجربیات کنکور نسبتا خوب قبلی, حسابی خودم رو آماده کردم که به خواسته خودم برسم! اما انگار زمین و زمان برای من یکی میبارید!

برگه سفید اومد کد 11 مرکز آموزش شهید دستغیب جهرم ناجا

کنکور عملا پر,,,, کنکور 16 اردیبهشت در تهران برگزار میشه که محاله من بتونم نزیک باشم (شاید بگید میتونستی تمدید کنی ولی با خودم دوتا چهارتا کردم که حالا من تمدید کنم کنکور بدم و کنکور موفق نشم دو ماه دیگه رو هم می سوزونم! پس بهتره خودمو واسه کنکور بعدی آماده کنم که وقت رو برای خودم نگه دارم!)

کرج کجا جهرم شیراز کجا! اسمش آدم رو یاد جهنم میندازه! سعی میکنم این دوماه رو بیخیالی طی کنم که واقعا هیچ موقع نتونستم بیخیالی طی کنم ولی باید سعیم رو بکنم!

به هر حال من تصمیم خودم رو گرفتم این چالش رو هم به جون میخرم و میرم تا چه پیش آید!

خیلی توی اینترنت سرچ کردم تا در مورد آموزشی چیزهای زیادی بفهمم هرچند خیلی هم کمکمون میکنن ولی باید بدونیم که همیشه همه چیز درست نیست! بهتره قبل از رفتن عزم خودمون رو جزم کنیم و این چالش بزرگ رو بجون بخریم! بعدا بهتون میگم وقتی دارم میرم با خودم چیا میبرم و این که اینایی که بردم بدرم خورده یا نه! همینطور میگم چی کم بردم! خلاصه هیچ نگران نباشید همه چیزو میگم!

شاید برای شما که این نوشته رو میخونید و هنوز اعزام نشدید سوال باشه و بخواهید بدونید که:

برای اعزام باید چی کار کرد؟ چه وسایلی باید برد؟ کی باید کچل کرد؟ دوست کیه؟ دشمن کیه؟ رفیق شیم؟ نشیم؟ رژه چیه؟ آنکادر چیه؟ برنامه سین چیه؟ خلاصه چی به چیه؟ کی به کیه؟

باید عرض بکنم که خودمم فعلا درگیرم ولی کمی صبر کنیم با هم به همه این جواب ها برسیم! منم مثل شمایی که داری این نوشته رو میخونی از آینده خبر ندارم! شاید این یکی از جذابیت های خوندن این وبلاگ باشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهنام گمنام